اوی من
جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۸ ق.ظ
بسم الله
چون خردسالی که مادرش را گم کرده باشد،
یا هم چون پیرمرد کشاورزی که همه ی دار و ندارش یک تکه زمین باشد و ملخ ها همه ی محصولش را خورده باشند،
چشم دوخته ام به دوردست ها به انتهای افق، و دل خوش کرده ام به آمدنت!
بغض می کند.... همان پیرمرد کشاورز را می گویم!
ما شبیه همیم، زندگی از دست داده ایم!
همه ی من!
کجایی که این قدر نیستی؟
۹۵/۰۴/۱۸