زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

من قلمی هستم از تبار زبرجد / چشم به راهِ تراشِ عترت طوبی

آخرین مطالب

  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۸ رِنْد

محبوب ترین مطالب

  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۷ ب ی ا

اعوذ بالله من............

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ب.ظ

بسم الله

همیشه یاد گرفته ام که آدم ها را ببخشم، همه را، حتی آن که در حقم نامردی کرده، حتی تر آن که با آبرویم بازی کرده!

هرسال شب قدر یک خروار اسم جلوی چشمم رژه می روند و روی هرکدامشان یک ساعت فکر می کنم، بغض می کنم، آه می کشم و آخر سر گردن کج می کنم و می گویم،

خداجان! به حرمت این امام زاده که به نامِ پسرِ ارباب است و به حرمت این پونصد و بیست و چند شهید بخشیدم. دیگر صاف و صوف کردنِ ته ته دلم با توست.

و از همان لحظه تمام تلاشم را می کنم که فراموششان کنم.

اسمشان را، خاطراتشان را، مدل حرف زدنشان را، لبخندشان را....

به همین موازات؛

رفتار آدم ها را هم زود فراموش می کنم، یعنی در واقع اول رفتارشان را فراموش می کنم بعد می بخشمشان!

اما نمی دانم چه حکمتی ست که هرسال بین هزاران هزار رفتار ناهنجاری که از اطرافیانم می بینم بعضی هایشان حک میشوند توی مغزم. و پاک نمی شوند که نمی شوند!

قبلتر ها فکر می کردم چون به خاطر آن رفتار خیلی آزار دیده ام نمی توانم فراموش کنم

اما امشب، به یک کشف جدید رسیدم!

آن دسته از بس که غیرقابل هضم بودند فراموشم نشده!

و می دانم که ٥٠ سال هم بگذرد باز این رفتارها برایم غیرقابل هضم است، و از ذهنم پاک نمی شود!

آن چه این روزها بیشتر از هرچیزی آزارم می دهد این است که،

برایم قابل هضم نیست که یک کسی  بیاید و نقش یک رفیق دلسوز را بازی کند، یک رفیقی که نگران توست، به فکر توست، و بعد دست آخر بفهمی که به فکر منافع خودش بوده، 

به فکر خوب جلوه دادنِ خودش، تبرئه ی خودش، به فکر خودِ خودِ خودش!

برایم قابل هضم نیست که یک کسی بابت یک موضوعِ حقیقتاً پیش پا افتاده این طور پشت پا بزند به تمامِ لحظه های خوب، به تمامِ نان و نمکی که خورده شده، به تمام باهم بودن ها، مهربانی ها.... خلاصه پشت پا بزند به همه چیز!

رفیقی می گفت، رها کن! می خواستم بگویم هر چه رها می کنم باز هم هست.... می خواستم بگویم هرچه رها می کنم بدترش اتفاق می افتد.... می خواستم برایش همه چیز را شرح دهم که دست اخر خودش به این نتیجه برسد که گاهی واقعا نمی شود رها کرد، اما شرم داشتم.... شرم از بیانِ این حجم از پست فطرتی، این حجم از بی وجدانی.... این حجم از ناجوانمردی....

بماند بقیه اش......

۹۵/۱۰/۰۸
زبرجد

نظرات  (۱)

رفیق منم ؟!
خوش بحالم 😊
پاسخ:
شما چش و چال مایی خاتون جان🌸

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">