من لی غیرک
بسم الله
در زندگی اتفاق هایی می افتد که علی رغم میل توست، که دوستشان نداری، که زمین و زمان را به هم می دوزی که جلوی اتفاق افتادنشان را بگیری، که حالت بد می شود از تداعی کردنشان.
اتفاق هایی که بعد از به وقوع پیوستشان دیگر هیچ چیز شبیه قبل تر هایش نمی شود.
نمی شود که نمی شود که نمی شود!
بزرگ شدن، پخته شدن، جا افتاده شدن، عاقل شدن، قوی شدن، هزینه دارد... آن هم گزاف!
هزینه اش همین تلخی های روزگار است.
از دست دادن رفیق ها، از دست دادن موقعیت های شغلی، تنزل درجه های مختلف از علمی تا خانوادگی، و و و و و......
این ها همه بخشی از آن هزینه هاست.
و تو باید یاد بگیری که قوی باشی، که بپذیری، که تحمل کنی، که مدیریت کنی.
باید یاد بگیری که همیشه در گوشه و کنار اتفاقات تلخ مشغولِ ساختنِ آینده باشی.
آینده ای که قشنگ است.
آینده ای که آرامش دارد، که حسِ خوبِ مفید بودن دارد، که خوشحالی دارد.
حالا من در ٢٢ سالگی به تمام هزینه هایی که در این ٣سال دادم فکر می کنم و اگرچه تداعی شان حالم را بد می کند اما ته دلم یک حس خوشحالی دارم. یک حس بُرد.
من این ٣سالِ پر از تلخی و سختی و شکست را هرگز با یک ٣سالِ آرام و بی دغدغه و مملو از روزمرگی تاخت نمی زنم.
یارب نظر تو برنگردد / برگشتن روزگار سهل است :))))