یا دهر اُف لک من خلیل
جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ب.ظ
بسم الله
نه که نخوام ولی وقتی بیشتر از یه ثانیه به بچه های کار که گوشه ی خیابون دارن فال می فروشن نگاه می کنم دیگه دلم نمیاد ازشون بگذرم....
حتی اگه چن چندین قدم رفته باشم.... برمیگردم.... با یه بغضی بهشون نگاه می کنم و سعی می کنم درشت ترین اسکناسی که توو کیفمه رو بدم بهشون....
نیاید بگید کمک به ظلمه ست و اینا باندن و اینا!
خودم اینا رو می دونم! تا تهشم می دونم!
ولیییی
دلم طاقت نمیاره....
حکومت به دلِ منم فک می کنه؟ به این که دلم نمی خواد اونقدر از کنارِ اینا بی تفاوت بگذرم که مهربونی یادم بره، که دلم بشه مثه یه تیکه سنگ!
حکومت به بار روانی ای که دیدنِ این طفلکیا برا آدم ایجاد می کنه، فک می کنه؟
خدا....
خودت یه رحمی به این طفل معصوما بکن....
همین!
۹۵/۱۰/۰۳