تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
بسم الله
از ١٣ سالگی که به طور رسمی عضویت در تشکل های فرهنگیِ معتبرِ کشور را شروع کردم؛
به کرّات شاهد بودم که آدم ها عجیب دنبال منفعت شخصی اند،
که با وجود ظاهر مذهبی و اظهار به تدین و اخلاص برای غیر کار می کنند و نه برای حضرت حق،
که اهل شعارند، که درد انسانیّت ندارند، درد دین ندارند، درد کشور ندارند، اصلا درد ندارند!
که....
این روزها اما، آن چه بیشتر از همه آزارم می دهد دیدنِ منافق بازی های بچه های به اصطلاح حزب اللهی ست!
که در روز به تعداد آدم هایی که مقابلشان قرار می گیرد رنگ عوض می کنند، که روی آفتاب پرست را سفید کرده اند با این حجم از رنگ عوض کردن هایشان!
اسمش را هم گذاشته اند محافظه کاری، هفت خط تر هایشان می گویند سیاستِ کاری ست!
من اما؛ هرچه سیره ی مولا را زیر و رو می کنم نشانی از این کارها نمی بینم!
سخت می گذرد این روزها.... سخت....
آن قدر سخت که گاهی مصمم می شوم همه چیز را رها کنم و زندگی ام را خلاصه کنم در درس و کتابِ دانشگاه!
اما نمی شود که نمی شود که نمی شود....
می دانید؛ کوچک بودنِ ظرفِ وجودی بد دردی ست!
کوچک بودنِ ظرف وجودی ست که شأن انسان را پایین می آورد که انسان را حقیر می کند که باعث می شود برای جلب توجهِ مافوقش دست به هر کاری بزند....
خدا نکنه روزی ظرف وجودی ام آنقدر کوچک شود که به حال و روز آدم های دور و برم مبتلا شوم و برای یک مسئولیت آب دوغ خیاری هزاااار جور عمروعاص بازی در بیاورم....
خدا نکند.... خدا نکند....