برای خرمشهر
بسمالله
"برای سوم خرداد.... برای خرمشهر عزیز.... برای یگانه قهرمان فتح خرمشهر.... برای فرماندهی گمنام فتح خرمشهر.... برای حاج احمد عزیز...."
حملهی نهایی هم آغاز شد و بعد از تماس و درخواست مهدی باکری، سردار یکی از اولین فرماندههایی بود که وارد شهر شد.
سوار بر نفربر M.113، با آرامش تمام.
انگار به یکباره زمین و زمان از حرکت ایستادند تا نفربر از خیابان اصلی بگذرد و نزدیک مسجد جامع از حرکت بایستد و فردی و بلکه مردی - که حتی به راحتی میشود گفت شیرمردی - از آن پیاده شود و متواضعانه، سر بر زمین بگذارد و سجده کند آن خاک مقدس را، و بعد برگردد به سوی بیسیم تا یکی از ماندگارترین مکالمههای این سرزمین شکل بگیرد و برای همیشه در تاریخ ثبت شود:
احمد خطاب به غلامعلی رشید فرمانده قرارگاه قدس میگوید:
" من در خرمشهر هستم!، به محسن بگو ما داخل شهریم"
احمد کاظمی را نه در روزهای فرماندهی کل نیروی زمینی، نه در روزهای فرماندهی لشکر ۸ نجفاشرف، نه در روزهای فرماندهی قرارگاه حمزه، و نه در روزهای فرماندهی کل نیروی هوایی باید جستوجو کرد،
احمد کاظمی را باید در روزهایی جست که دوشادوش مُرداش، مهدی باکری میجنگیدند، در روزهای فیاضیه، در روزهای بیتالمقدس و بدر و خیبر.
.
.
+ خوشا گمنامی.... خوشا گمنامی.... خوشا گمنامی....