زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

من قلمی هستم از تبار زبرجد / چشم به راهِ تراشِ عترت طوبی

آخرین مطالب

  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۸ رِنْد

محبوب ترین مطالب

  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۷ ب ی ا

که بر من و تو در اختیار نگشاده‌ست

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۷ ب.ظ

بسم‌الله

ساعت ده و چهل و سه دقیقه‌ی شبه‌.

نشستم سر مزار عمو شاهرخ.... زل زدم به عکسشون.... مثل ابر بهار.....

حالم خوش نیست.... حالم هیچ خوش نیست....

امروز دومین روزیه که پامیشم میام امام‌زاده سر مزار عمو شاهرخ.....

قالب که تهی می‌کنم باید بیام همین‌جا....

بهشون میگم شما که همیشه دست بزرگتری‌تون بوده؛ چرا الان رها کردین منو؟

من تو این شهر، جز شما گلایه‌هامو کجا ببرم؟

موبایلمو در میارم پروازا رو چک کنم که برم سر مزار داداش مهدی....

ساعتاش به برنامه‌م نمیخوره.... نه رفت نه برگشت....

زنگ میزنم معاون‌ آموزشی مدرسه که کلاسامو جا به جا کنم. کلی عذرخواهی میکنن و دلیل میارن که امکانش نیست.

صفحه‌ی اسمس داداش مهدی رو باز میکنم براش می‌نویسم خیلی بی‌معرفتی! قهرم باهات!

رو میکنم به عکس عمو شاهرخ، میگم به داداش مهدی بگید قرارمون این نبود.....

پا میشم میام بیرون از امام‌زاده.....

چه طعم زهری داره همه‌چی.....

۲۳ مهر ۹۷

۹۷/۰۷/۲۳
زبرجد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">