زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

من قلمی هستم از تبار زبرجد / چشم به راهِ تراشِ عترت طوبی

آخرین مطالب

  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۸ رِنْد

محبوب ترین مطالب

  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۷ ب ی ا

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

حالا

هر پنج شنبه که می شود

من و گریه و خاطره ها

جمع می شویم دورِ نبودنت................

.

.

#فاتحه

زبرجد
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۶ ۲ نظر

بسم الله

وقتی می شنوم کسی تووحرم شفا گرفت،

با خودم می گم چرا؟

چی شد که شفا گرفت؟

چی کار کرد؟

چی گفت که دلت براش سوخت و شفاش دادی؟

چطور صدات کرد؟

مگه ما دعا نکردیم؟ نذر نکردیم؟ از ته دلمون! از تهِ تهِ تهِ دلمون!

زائرِ ٥ ماهه ی امام رضا.... فک می کنم تو جواب اون دعاهای کنار پنجره فولادتو گرفتی....

خدا تو رو بیشتر از ما دوس داشت.... خیلی بیشتر از ما...

نه که گلایه ای داشته باشم ازمشیّت خدا ها نه!

فقط می خوام بگم خدا جون تو که می دونستی وقتی ببریش پیش خودت من می میرم از دوریش... هممون می میریم از دوریش....

پس چرا.......

مهربون ترین مادر... زیباترین مادر....

#فاتحه


زبرجد
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۰ ۴ نظر

بسم الله

نه که حرفا و بی محلیاش یادم رفته باشه، نه!

ولیییی یه وقتایی دلم می خواد همون جوری که من همه چیو فراموش می کنم و دلم می خواد از سرِ خط شروع کنم اونم همین حسو داشته باشه!

دلم می خواد باشه، که رنگ بده به این روزای سیاه و خاکستری!

دلم می خواد باشه، که جون بده به این نیمه جون!

این جور وقتا پناه می برم به خاطره ها،

پیاماشو می خونم، یه جاهائیش می خندم، یه جاهائیش اشک می ریزم، یه جاهائیش آه می کشم، یه جاهائیش حرص می خورم.....

ولییییی با همه ی اینا دلم می خواد باشه....

الخیر

فی

ما

وقع

زبرجد
۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۹ ۴ نظر

#موقت

سلام :)

خب اول از افراد محترم و محترمه بابت این پست عذرخواهم!

شرمنده!

عارضم خدمتتون که ی چیزی هس به اسم تطابق آی پی!

توضیح ندم دیگه؟ هوم؟

هیچی آقا!

اونی که باید بفهمه خودش می فهمه!

ببین دوست (بخونید دشمن) نامحترم

هرچن دلم نمی خواد بیای این جا و پستامو بخونی ولی به درک! بیا! بخون!

فقط خزعبلات ذهنتو کامنت نکن!

سر جدت!

.

.

پی نوشت:

کاش می شد اینجارم مثه اینستا پرایوت کرد :)

زبرجد
۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۳ ۳ نظر

بسم الله

مرض مرضه دیگه!

می ری پیج آدمایی که هیچ وقت حرفا و رفتارای تلخشونو فراموش نمی کنی

می بینی بلاکی!

دنیا آوار می شه رو سرت!

نه که بلاک شدن برات مهم باشه؛ نه! فقط خاطرات لعنتی آوار می شن رو سرت....

یاد حرف بابا می افتم، به راحتی نفس کشیدن با آبروی آدم بازی می کنن!

ما گذشتیم و گذشت آن چه تو با ما کردی!

وقتی بعضیا خدا می شن و حکم صادر می کنن روزگارمون بهتر از این نمی شه....

زبرجد
۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۰ ۸ نظر

بسم الله

روزهایی که امید دیدنش را نداشتم، دلم خالی بود.

هر آن منتظرش بودم،

در خیابان هایی که هیچ وقت در آن آمدوشد نداشت.

در ساعت هایی که می دانستم یقیناً مشغول کار است.

در خانه هایی که اصلاً صاحبان آنها را نمی شناخت.

همیشه منتظرش بودم،

و برای خودم معجزه ها تصور می کردم تا به این نتیجه برسم که او را خواهم دید.....

زبرجد
۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۹ ۳ نظر

بسم الله

مادرِ من دم به ساعت پست نمی گذارد و بین هزاران آدم محرم و نامحرم قربان صدقه ی همسرش نمی رود،

مادرِ من عکس های دونفره شان را نمی گذارد روی پروفایل تلگرام و اینستاگرامش!

مادرِ من عاشقانه هایش را توی فضای مجازی فریاد نمی زند که چهار نفر بیایندو تعریف کنند!

مادرِ من همیشه ی همیشه در برابر مسافرت های طولانی بابا، مشغله های تمام نشدنی اش، مشکلاتش، خستگی هایش، نبودن هایش لبخند که می زند هیچ؛

تلاش می کند تا کارهای بیشتری از زندگی را انجام دهد تا ذره ای از کارهای بابا و دل مشغولی اش نسبت به امور خانه کمتر شود!

مادرِ من نمی گوید دوستت دارم اما تمام شهر را برای پیدا کردنِ ادکلن دوست داشتنیه بابا زیر پا می گذارد!

مادرِ من همیشه می گوید عشق جایش توی پستوی خانه است!

عاشقانه های بابا و مامان خیلی خیلی زلال تر و صادقانه تر و زیباتر از مثلاً عاشقانه هائیست که این روزها حقیرها فریادش می زنند!

زبرجد
۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۷ ۹ نظر