بسم الله
مدرسه سکوت مطلق است. نشستهام پشت میز کارم و تایملاین را بالا پایین میکنم.
صدای شر شر باران میآید.
از ذهنم میگذرد که امروز دانشگاه را نروم؛ "بارونه... چه کاریه..."
بعد به خودم میگویم نه! یک روزی باید این تابو را بشکنی و آن روز، قطعا همین امروز است.
آسمان به زمین بیاید باید این ترم معدلم را برسانم به 17. نه که کشته مردهی نمره الفی و این قرطی بازیها باشم،نه! نقل این حرفها نیست. بیشتر برای آنکه باید یک چیزهایی را به خودم ثابت کنم.
آسمان به زمین بیاید من باید این ترم همهی کلاسها را بروم. بی کم و کاست.
آسمان به زمین بیاید من باید این یک ماه باقیمانده تا رمضان را سخت کار کنم، سخت درس بخوانم، سخت خودسازی کنم.
برای رسیدن به آنچه در سر دارم راه درازی در پیش است...
آخ اگه بارون بزنه....
۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۵۲
۱ نظر