خیال روی توأم دوش در نظر می گشت
شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ق.ظ
بسم الله
صدای شکستن استخوان هایم، صدای تیر کشیدن قلبم، صدای دردِ شقیقه هایم.... صدای سوختن جگرم....
می شنوی صدای دردهایم را؟ می بینی حال و روزم را؟
مچاله شده ام روی تخت و نای هیچ ندارم!
همه ی رمقم را جمع کرده ام در انگشتان دست هایم،که تکیه گاهم شوند برای بلند شدنم از این تخت لعنتی، برای لحظه ی آمدنت!
خیال آمدنت.........
من با خیالت از خواب بیدار می شوم، با خیالت درس می خوانم، با خیالت کار می کنم، با خیالت ولیعصرِ لعنتی را پیاده می روم، با خیالت نرگس می خرم، با خیالت مغازه های چرچیل را نگاه می کنم به قول بابا به دیدِ خریدار!
می بینی؟
من با خیالت زندگی می کنم!
باز دلم می لرزد، دستم می لرزد، می بینی چه رعشه ای انداخته ای به وجودم؟!
همه ی من! به آمدنت که فکر می کنم رعشه می افتد به جانم نه که از ترس که از شوق!
.
.
پینوشت:
برای بیمار جوون ما خیلی خیلی دعا کنین.....
۹۴/۱۰/۱۲