بسمالله
بیحوصلهترین
خستهترین
غیر مفیدترین
بیبرکتترین
بیرمقترین
و
دلتنگترین روزای زندگیم رو میگذرونم....
بسمالله
بیحوصلهترین
خستهترین
غیر مفیدترین
بیبرکتترین
بیرمقترین
و
دلتنگترین روزای زندگیم رو میگذرونم....
بسمالله
برادر مهربانم را آوردند،
نشستم لبهی قبر،
به پدر قول دادم آرام باشم!
با هر کلمهی بابا، توی قبر، انگار یکی با گیوتین گردنم را میزد!
بابا لحدها را که گذاشت،
زل زد توی چشمم،
وحشت کرد!
همهی صورتم خونی شدهبود،
شاید بهتر بود ناخنهایم را میگرفتم!
عزیزی لبهی لیوان را فشار میداد به لبم و توی گوشم داد میزد،
زهرا گریه کن لعنتی! دق میکنی! گریه کن!
.
.
+ مرحمتی کرده شهید عزیز ما را، شهید عزیزتر از جان ما را، به فاتحهای مهمان کنید🙏🏻🌸
"هوالمحبوب"
صدایش را میشنوی؟ شکستن استخوانهایم را در تخت.... همینطور کنارم بنشین.
انگشتهایم به جز سبابه،
هیچکدام نای گرفتن انگشتهایت را ندارند.
اما تو محکم بگیر.........
فقط مراقب باش؛
"شکستن" به استخوان سبابه نرسد.
"هوالمحبوب"
سلام بر مسافر شهرهای دورِ من....
.
هرچه گفتی حرفهایت را گوش کردم، حتی وقتی میترسیدم، حتی وقتی برایم سخت بود!
نه که تا عاشقت بشوم، نه.... از همان روزهای اول منتظر بودم چیزی بخواهی تا اجابتش کنم....
تقصیر خودت بود که خوب بودی!
و تقصیر من اگر فهمیدمت....
.
میدانی جانِ دلِ من؛
آدمها وقتی زیاد کنار هم میمانند، دل هم را میزنند.... انگار تمام ابعاد ناشناختهی هم را کشف کردهاند، آنوقت است که سیر میشوند از نگاه کردنِ به هم!
.
فرق من و تو در این بود که هرچه بیشتر همدیگر را شناختیم، بیشتر بهت زده شدیم....
انگار دچارتر بشویم!
.
غرض از مزاحمت و گرفتنِ سوی چشمت؛
گویی محوطهای از قفسهی سینهام را که قبلترها گوشتِ لَختِ تپندهای در آن بود، به غارت بردهاند....
یا نه.... درست یک حفرهی بزرگ جای آن را گرفته و "من" به طرز شگفت برانگیزی، تهیست.
.
دارم از خودم میترسم...
نکند بمیرم؟ نکند تو را نداشته، کم بشوم از جهان....
خوش به حال تو که منی را داری که اینقدر میخواهدت!
و این اصلا خودشیفتگی نیست.
بسمالله
درست پنج سال پیش بود، رفتهبودیم هاید پارک، داشتیم حرف میزدیم که یه پروانه نزدیکمون شد، دستشو که دراز کرد، پروانه آروم نشست رو انگشت اشارهاش.
بهش گفتم: پروانهها خیلی دوسِت دارنا، آروم میشینن رو دستت، تکونم نمیخورن.
خندید گفت: زهرا دلم میخواد مثل پروانهها پرواز کنم!
پروانه که از رو دستش بلند شد دوتامون پروازشو نگاه کردیم،
یه جایی اون دور دورا نگاهمون به هم گره خورد،
یه نفس عمیقی کشید و گفت: زهرا دلم همون دور دورا رو میخواد!
اون روز، میون خوشی و خنده، معنی این حرفاشو که نفهمیدم هیچ؛ کلی هم سر به سرش گذاشتم.
ولی؛
وقتی که رفت فهمیدم از خیلی وقت پیش تو فکر پرواز بوده، حتی خیلی قبلتر از اون روزای خوشِ لندن.
طیبه! تو یک آمدن به لحظههای من بدهکاری.....
.
.
+: مرحمتی کرده دخترعمهی مهربانم را به ذکر فاتحهای مهمان کنید🌷
بسمالله
اوی من!
از اینجایی که ایستادهای، تکان نخور....
نزدیکتر بیایی یا دورتر بروی، فرقی نمیکند؛ جانم را میستانی....
بسمالله
از رفتنِ تو روزها میگذرد و هنوز نتوانستهام کمی، فقط کمی فراموشت کنم!
روزهاست صدایت را نشنیدهام، صورتت را ندیدهام و لبخندتت را، گرمی دستانت را، و خاطره هایت را!
از روزی که رفتهای نه کوه رفتهام، نه پارکهای دوستداشتنی شهر، نه رستورانهای مملو از خاطره، و نه کافههایی که هنوز بوی تو را میدهند!
چند روز پیش گذرم افتاد به پارک ملت، از قضا دلم هم گرفتهبود، دوست داشتم بروم گوشهای دنج بنشینم و استخوان سبک کنم. قدم که در پارک گذاشتم، خاطرات روزهای بودنت یکی یکی آوار شد روی سرم
یادت هست؟
همان گوشهی دنجِ سمت نمازخانه، پشت میزهای تنیس، کنار حصارهای ساختمان صدا و سیما، چه روزهایی که راه کج میکردیم آنجا و ساعتها در میان صدای آواز پرندهها و خنکی سایهی درختهای چنار، اوقات میگذراندیم... به خوشی... به خنده.... به حال خوب....
میبینی مهربانترینم، خیلی ضعیف شدهام!
وقتی تو بودی این قدر بچه و لوس نبودم!
بعد از تو همه چیز عوض شده!
بعد از تو....
اصلاً برای چه کسی اینها را مینویسم؟ خودم؟ یا تو؟
نمیدانم!
میدانم که برای حرف زدنِ با تو احتیاجی به نوشتن نیست. همین که از ذهنم بگذرد تو میشنوی، میبینی! اما این حرف را صدبار خواستم بگویم و نشد!
"وقتی تو بودی، حتی وقتی فرسنگها دور بودی اما میدانستم که هستی، حتیتر وقتی که همهی پزشکها میگفتند میروی و من تمام قد امید داشتم به ماندنت، من همه چیز داشتم؛
حالا که رفتهای هیچ ندارم"
حالا من ندارترین دختر عالمم.....
راستی؛ ما که بی تو خرابیم، اما تو بی ما چونی؟
.
.
+ مرحمتی کرده دخترعمهی مهربانم را به ذکر فاتحهای مهمان کنید🙏🏻🌸
بسمالله
کجای شهر قدم میزنی؟
میخواهم
کاملاً اتفاقی
از آنجا رد شوم......
.
.
بسمالله
کاش
با من میماندی
روزی هزاربار
مرا به نام میخواندی
ای کاش.......
کاش میگشودیام آرام
ای کاش جملههای تنم را
آهنگ عاشقانه میدادی
آنگاه آن عاشقانه را
از بر میخواندی
ای کاش
ای کاش
ای کاش
ای کاش
روزی هزار بار
ای کاش
ای کاش
ای کاش با من میماندی
روزی هزار بار
من را به نام میخواندی
ای کاش
ای کاش
ای کاش
ای کاش
ای کاش
ای کاش
ای کاش
ای کاش