زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

زِبَرْجَد

" أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ "

من قلمی هستم از تبار زبرجد / چشم به راهِ تراشِ عترت طوبی

آخرین مطالب

  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۸ رِنْد

محبوب ترین مطالب

  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۷ ب ی ا

من آن طبیب زار و زمین گیر و بیمارم

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ق.ظ
بسم الله
مثل همه ی روزهای خاک بر سرِ دیگر توی صف تاکسی ایستاده بودم، هوا هم سرد بودو بارانی و بنده یک عدد موشِ آب کشیده بودم که داشتم مثل حیوان باوفا (!) می لرزیدم و به این فکر می کردم که منِ لعنتی چرا از رانندگی می ترسم!
اصلاً این چه بساطی ست که برای خودم درست کردم و هر روز یک عالم از وقتم را در صفِ تاکسی تلف می کنم که فقط خستگی هایم را دوچندان تر از آنچه هست می کند!
بعد انگار یکی پرتم کند میانِ هزاران فولدری که مدت هاست توی مغزم دست نخورده مانده اند و دارند خاک به همراه مقادیری سرب نوش جان می کنند؛ دیدم وایِ من چقدر نابلدهای ذهنم زیادند!
خیلی هم زیادند!
یک عالم چیزِ به درد بخور که من باید خوب بلد باشم ولی بلد نیستم!
من زبان انگلیسی و عربی را خوب بلد نیستم!
من فلسفه بلد نیستم!
من برنامه نویسی بلد نیستم!
من شبیه سازی بلد نیستم!
من درس خواندن بلد نیستم!
من درس دادن هم بلد نیستم!
من خطاطی بلد نیستم!
من نویسندگی بلد نیستم!
و این ها هرکدامشان به تنهایی یعنی یک فاجعه ی عظیم!
که جا دارد در برابر عظمتش یک دقیقه سکوت کنیم (!)
بعد به این فکر کردم که خب همه ی ما یک عالم ویژگی خوب داریم و یک عالم ویژگی بد!
اما به نظر من،
برد با آن انسانِ متمدن و دارای شعوری ست که قلم و کاغذی بردارد، به کله ی همایونی فشار بیاورد و داشته ها و نداشته هایش را بنویسد و تا جان در بدن دارد برای حفظ داشته هایش و به دست آوردن نداشته هایش تلاش کند!
باشد که رستگار شود که به فتوای حقیر بلاشک می شود!
۹۴/۰۹/۲۷
زبرجد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">