بسمالله
خلسهی عجیبیه؛
گیج و منگ اینم که چرا ۲۳ سالگیم اینجوریه؟ هرجور فکر میکنم نباید اینجوری میشد، فیالواقع الان باید تو جایگاه دیگهای میبودم.
چقدر تنبلی کردم؟ به قدر ۲۳سال.... چقدر کمکاری کردم؟ به قدر ۲۳سال.... چقدر فرصت سوزوندم؟ به قدر ۲۳سال....
تباهی محض!
چقدر عقبم....
تو گیرودار این فکرها یاد حرف مشاورم میفتم؛ "این ماییم که زمانبندیها رو میسازیم"
کرور کرور انرژی مثبت داره برام این جمله!
وقتشه هدفگذاریهام رو انجام بدم و تلاش کنم براشون.
این وسط یه جای کار میلنگه ولی؛ "برکت"
وقت و ذهن و انرژی و پول و هیچیم برکت نداره.
و اینها یعنی رابطهم با خدا داغونه. باید درستش کنم. باید از نو بسازم این رابطهی مخدوش شده رو. مگر میشه بدون کمکِ خدا قدم از قدم برداشت؟
ربِ من! رحم کن بر دلم که مسکین است...
خلسهی عجیبیه.... عجیب....