دلبر من
هرچه به این کله ی همایونی فشار می آورم می بینم خوب ترین چیزِ دنیا این است که یک کسی باشد که همیشه باشد، که هر ساعت، که هر دقیقه، که هر ثانیه!
کله ی سحر باشد، نصف شب باشد، بعد از ظهرِ یک روز بارانی هم باشد،
وقتِ خوشی باشد، وقتِ ناخوشی باشد، وقتِ بی حوصلگی باشد!
وقت خوشحالی ات چشمانش برق بزند از ذوق، وقت ناراحتی ات چشمانش مثل خودت و حتی بیشتر (!) پر شود از اشک!
کسی که به قول خودش دارد غذا می خورد به تو فکر می کند!
رانندگی می کند به تو فکر می کند!
کار می کند به تو فکر می کند!
سرِ کلاس درس می دهد به تو فکر می کند!
دارد وسط جلسه های مهمش صحبت می کند به تو فکر می کند!
مقاله می نویسد به تو فکر می کند!
کتاب می نویسد به تو فکر می کند!
و به قول خودش: "روز من تو، شب من تو، همه ی عمرم تو"
اوی من اسطوره ی من است! قهرمان زندگی من است!
اوی من همه ی من است!
هرچند هیچ وقت نتوانستم مثل او خوب باشم، مثل او فکر کنم، مثل او درس بخوانم، مثل او کار کنم، مثل او بندگی کنم!
ولی شاید خودش هم نداند که حرف هایش از پیش پا افتاده ترین ها تا مهم هایش چه با من کرده!
که لابه لای همه ی حرف های تلخ و شیرینمان چقدر چیزهای خوبی یاد گرفتم!
چقدر در خلوتم به تک تک واژه هایش فکر کردم و بزرگ شدم!
بزرگ و بزرگ تر!
و این بزرگ تر شدن را هرروز در خودم می بینم!
شاید خودش هم نداند که نوع فکر و نگاهم چقدر با هم سن و سال هایم فرق دارد!
شاید خودش هم نداند منِ او چقدر دارد شبیه اش می شود!
مهربانِ من! من بزرگ شدنم را مدیون توأم! همه اش را مدیون توأم!
تویی که همه جا سرم را بالا گرفتمو نامت را بر زبان بردم!
و نمی دانی چقدر آن لحظه ها بر من شیرین گذشت! و یادآوری اش هم!
تصدقت بروم! من به قربان خنده ات! به قربان غم ات! به قربان دل نگرانی ات!
بابا جانم تو همانی که همیشه هستی! هرروز هرساعت هرلحظه!
تو خوب ترین نعمت زندگی منی! مهربان ترین نعمت! زیباترین نعمت!
الحمدلله!