دردا که تو همیشه همانی که نیستی....
جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ق.ظ
بسم الله
سرم پر شده از فکر، اونقدر که نمی تونم رو ساده ترین موضوع ها تمرکز کنم،
یه مدته فکر و خیال مثه خوره افتاده به جونم.
فکرِ اینکه چرا اونشب نتونستم به اون حسِ لعنتیه مچ گیریم غلبه کنم؟
یا اینکه چرا بعدش نتونستم همه ی شجاعتمو جم کنمو به جای قصه سرِ هم کردن حرفِ دلمو بگم؟
یا اینکه چرا اون روز بعدِ استخر قبل از جواب دادن یه نفس عمیق نکشیدمو یه لااله الا الله نخوندم؟
دوماه پیش که دوتا از تلخ ترین شکستای زندگیمو باهم تجربه کردم،
خیال میکردم خیلی قوی ام که یه گور بابای عمییییق به همه چی گفتمو زمین نخوردمو بلند شدم.
ولی حالا.... حالا که دو ماه گذشته.... می بینم نهههه اونقدرام قوی نیستم.... ینی بیشتر دارم #ادای قوی بودنو در میارم.....
دلم برا همه ی لحظه های خوبِ شهریور و مهر و آبان و آذر تنگ شده....
الهی و ربی من لی غیرک.....
۹۵/۱۲/۲۰